ز سرما گر چه اشک از گونه می بارید
ز سوز باد های سرد حتی مرد مینالید
شب و تاریکی و سر در گریبانی
و کاج سبز در بین درختان باز تنها بود
شبان تاریک و سرد و وجشت اور بود و طولانی
یتیمی در خیابان پرسه میزد
حرتش سوزش ، تماشا بود
یا در یاد بابا بود
شبی دور از سحر ، افسرده ، سرد و یخزده خلوت
ستاره ی اسمان و ماه در زندان نیلی بود
دو گونه ی اسمان هم جای سیلی بود
و شلاقی که هردم بر تنش میخورد
و فریادش که بر میخواست
زمستان بود
کلمات کلیدی: